گفت : چهار اصل 1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم 2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم 3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم 4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم
ققنوس
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 08:02 ب.ظ
باران که میبارد... باید آغوشی باشد... پنجرهی نیمه بازی... موسیقی باران... بوی خاک... سرمای هوا... گرهی کور دستها و پاها... گرمای عریان عاشقی... صدای تپش قلبها... خواب هشیار عصرانه... باران که میبارد... باید کسی باشد
باران که میبارد...
باید آغوشی باشد...
پنجرهی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی خاک...
سرمای هوا...
گرهی کور دستها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلبها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که میبارد...
باید کسی باشد
سلام صفحه تان بازدید شد لطفا به روز رسانی شود.