دانستن مردن است

اجتماعی -فرهنگی

دانستن مردن است

اجتماعی -فرهنگی

مروارید

قطره ای در صدفی پنهان شد

رفته رفته به صدف مهمان شد

درنهانخانه ی تاریک صدف

چندروزی که گذشت

دیدمنزل تنگ است  درودیوارصدف چون سنگ است

کمی آزرده شدازخودپرسید:

علت آمدنم اینجا چیست؟

قطره ها آزادند دردل موج زمان فریادند

چیست معنای خودآزاری من چیست بیماری من.

اگرم روزنه ای باز شوددورشوم ساکن منطقه ی روشنی ونورشوم

صدف آهسته شنید این نجوا  گفت ای کودک خرد دریا:

شکوه کم کن که دراین بحرعمیق  مانگردیم به کس یاروشفیق

ارزشت بیشترازشبنم نیست

مثل تودردل دریا کم نیست

ما به کس دردل خودجاندهیم تا ندانیم که ارزش دارد

امروز اگرتودرسینه ی من پنهانی 

یا به قول خودت افتاده دراین زندانی

مکن ازبخت شکایت که بدون تردید

تودراین خانه تاریک شوی مروارید