قطره ای در صدفی پنهان شد
رفته رفته به صدف مهمان شد
درنهانخانه ی تاریک صدف
چندروزی که گذشت
دیدمنزل تنگ است درودیوارصدف چون سنگ است
کمی آزرده شدازخودپرسید:
علت آمدنم اینجا چیست؟
قطره ها آزادند دردل موج زمان فریادند
چیست معنای خودآزاری من چیست بیماری من.
اگرم روزنه ای باز شوددورشوم ساکن منطقه ی روشنی ونورشوم
صدف آهسته شنید این نجوا گفت ای کودک خرد دریا:
شکوه کم کن که دراین بحرعمیق مانگردیم به کس یاروشفیق
ارزشت بیشترازشبنم نیست
مثل تودردل دریا کم نیست
ما به کس دردل خودجاندهیم تا ندانیم که ارزش دارد
امروز اگرتودرسینه ی من پنهانی
یا به قول خودت افتاده دراین زندانی
مکن ازبخت شکایت که بدون تردید
تودراین خانه تاریک شوی مروارید