قطره ای در صدفی پنهان شد
رفته رفته به صدف مهمان شد
درنهانخانه ی تاریک صدف
چندروزی که گذشت
دیدمنزل تنگ است درودیوارصدف چون سنگ است
کمی آزرده شدازخودپرسید:
علت آمدنم اینجا چیست؟
قطره ها آزادند دردل موج زمان فریادند
چیست معنای خودآزاری من چیست بیماری من.
اگرم روزنه ای باز شوددورشوم ساکن منطقه ی روشنی ونورشوم
صدف آهسته شنید این نجوا گفت ای کودک خرد دریا:
شکوه کم کن که دراین بحرعمیق مانگردیم به کس یاروشفیق
ارزشت بیشترازشبنم نیست
مثل تودردل دریا کم نیست
ما به کس دردل خودجاندهیم تا ندانیم که ارزش دارد
امروز اگرتودرسینه ی من پنهانی
یا به قول خودت افتاده دراین زندانی
مکن ازبخت شکایت که بدون تردید
تودراین خانه تاریک شوی مروارید
سهلاااممممم
...
آخیییییی .. نوشته قشنگی بود ...ما آدمها همه تو صدفیم .. تنهای تنها .. مثل خدا !
بازم بیا عزیزممم
روزات برفی
سلام
مرسی که سر زدین و مرسی که جمله ی نا تمام منو با
جمله ی خیلی زیباترتون تمام کردین
مرس یکه سر زدین!!!!!!!
خیلی خوشحالم که یکی به دوستای خوب وب لاگم اضا فه شد
یا علی
خدا نگهدارتون