ای فلک ای چرخ گردون خانه ویرانم توکردی
اینجنین بیگانه از اقوام وخویشانم تو کردی
روزگاری شادبودم گردش دوران به کامم
حیله درکارم زدی زاروپریشانم توکردی
مرگ پدر مرگ مادر دیدم وپروانکردم
اشک حسرت روان از هر دو چشمانم تو کردی
من نمی دانم چرا پا بند این زندان شدم
تو همه جورفلک آواره از زندان شدم
بس که مسکن ساختم کنج هر دیواربند
عاقبت مویم سفید شدناتوان ازجان شدم
ورق پاره ای از زندان بود ادامه اش را روزهای بعد می نویسم............
مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم
هرکی عاشقه جرمش همینه
در پناه حق